داستان صوتی 1 - سطح مبتدی

گفتگو با شیر
A Chat with a Lion

راهنمای مطالعه

برای کسب بهترین نتیجه ابتدا یک بار داستان رو بدون مشاهده متن گوش کنین. برای بار دوم همزمان با گوش کردن به داستان متن انگلیسی رو مطالعه کنین. نهایتا در صورت نیاز به ترجمه فارسی مراجعه کنین. در انتهای صفحه معنی کلمات این داستان به تفکیک ذکر شده.

متن انگلیسی داستان

Ian loves flying. He loves looking at the country from the sky. He loves the feeling of freedom when he flies. Ian’s hobby is hang gliding. Ian is a lucky young man. Why?

Hang gliding is not just his hobby. It is also his work. He often tests hang gliders and small planes for a big company. Ian often travels; Canada, Mexico, Madagascar, Argentina, Japan, Australia, New Zealand. He goes hang gliding all over the world.

One day, he is hang gliding near Cape Town, South Africa. The country is beautiful. He sees mountains, rocks, forests, and the blue ocean. Ian is very excited. Suddenly, a strong wind starts blowing. Ian flies up and down, to the left and to the right. He can’t control his hang glider. For an hour, Ian is in the air. Then suddenly, he begins to come down.

“Oh no”, Ian yells. He is flying into a zoo. He is flying very low now. He sees the animals; antelopes, zebras, elephants, giraffes, and lions.

“Oh dear, not lions. Please, not lions”, Ian yells.

Ian lands in the lion’s enclosure. Two lions are lying just 200 feet away from him. The lions see him. One of the lions gets up and slowly walks toward Ian. Ian is terrified. “Please do not hurt me”, Ian says to the lion. “I like cats. I have a cat at home. His name is Peanut”. The lion stops. It looks at Ian. Then it turns around and walks away.

Suddenly, Ian hears a helicopter. The helicopter lands near Ian, and Ian gets into the helicopter. He is safe.

“Thank you”, Ian says to the man in the helicopter.

“You’re a lucky man”, the man says.

“The lion is not hungry. I think the lion knows I like cats”, Ian says and he smiles.

ترجمه فارسی

ایان عاشق پرواز کردنه. او دوست داره از آسمان به کشور نگاه کنه. او احساس آزادی رو هنگام پرواز دوست داره. سرگرمی ایان پرواز با هواپیماست. ایان یک مرد جوان خوش شانسه. چرا؟

کایت سواری فقط سرگرمی او نیست. کار او هم هست. او اغلب گلایدرها و هواپیماهای کوچک رو برای یک شرکت بزرگ آزمایش میکنه. ایان بیشتر اوقات سفر میکنه. کانادا، مکزیک، ماداگاسکار، آرژانتین، ژاپن، استرالیا، نیوزلند. او در سراسر جهان کایت سواری میکنه.

یک روز، او در نزدیکی کیپ تاون در آفریقای جنوبی در حال کایت سواریه. اون کشور زیباست. او کوه ها، صخره ها، جنگل ها و اقیانوس آبی رو میبینه. ایان خیلی هیجان زده هست. ناگهان، باد شدیدی شروع به وزیدن میکنه. ایان به بالا اوج میگیره و پایین میاد، به چپ و راست میره. او نمیتونه گلایدرش رو کنترل کنه. برای یک ساعت، ایان در هواست. بعد ناگهان شروع به پایین اومدن میکنه.

ایان فریاد میزنه: “اوه نه”. او در حال پرواز به داخل یک باغ وحش هست. حالا خیلی پایین پرواز میکنه. او حیوانات رو میبینه. آنتلوپ، گورخر، فیل، زرافه و شیر.

ایان فریاد میزنه “خدایا، شیر نه. خواهش میکنم، شیر نه”.

ایان در قفس شیر فرود میاد. دو شیر فقط در فاصله 200 فوتی او دراز کشیدن. شیرها او رو میبینن. یکی از شیرها بلند میشه و به آرامی به سمت ایان میره. ایان ترسیده. ایان به شیر میگه “لطفا به من صدمه نزن. من گربه ها رو دوست دارم. من یک گربه در خانه دارم. اسمش بادام زمینی هست”. شیر می ایسته. به ایان نگاه میکنه. بعد میچرخه و دور میشه.

ناگهان ایان صدای یک هلیکوپتر رو میشنوه. هلیکوپتر نزدیک ایان فرود میاد و ایان سوار هلیکوپتر میشه. او در امانه.

ایان به مرد داخل هلیکوپتر میگه “متشکرم”.

مرد میگه “تو آدم خوش شانسی هستی”.

ایان میگه “اون شیر گرسنه نیست. فکر میکنم اون شیر میدونه که من گربه ها رو دوست دارم” و لبخند میزنه.

لیست کلمات