یادگیری کامل افعال انگلیسی که با حرف B شروع میشوند

افعال انگلیسی که با حرف B شروع میشوند

افعال انگلیسی یکی از پر استفاده ترین و مهمترین بخش های سازنده جمله محسوب میشن و یادگیری اونها یکی از مراحل ضروری در پیشرفت زبان انگلیسی هست. تو این مطلب قصد داریم 50 فعل پر کاربرد انگلیسی که با حرف B شروع میشن رو همراه با مثال، معنی و اشکال مختلف به شما آموزش بدیم.

1. فعل bang

معنی: کوبیدن، صدای بلند ایجاد کردن

مثال:

She banged her fist angrily on the table.

او مشتش را با عصبانیت روی میز کوبید.

گذشته ساده: banged – حالت سوم: banged – سوم شخص مفرد در حال ساده: bangs – اسم مصدر: banging

2. فعل banish

معنی: تبعید کردن، طرد کردن

مثال:

He was banished to an uninhabited island for a year.

وی به مدت یک سال به یک جزیره غیر مسکونی تبعید شد.

گذشته ساده: banished – حالت سوم: banished – سوم شخص مفرد در حال ساده: banishes – اسم مصدر: banishing

3. فعل bash

معنی: ضربه محکم خوردن، انتقاد شدید از کسی کردن

مثال:

He kept bashing local government officials.

او مرتباً از مقامات دولت محلی انتقاد میکرد.

He bashed his arm against a shelf.

او بازویش را محکم به قفسه کوبید.

گذشته ساده: bashed – حالت سوم: bashed – سوم شخص مفرد در حال ساده: bashes – اسم مصدر: bashing

4. فعل bat

معنی: به سرعت پلک زدن

مثال:

Jenny smiled and batted her eyelashes at him.

جنی لبخند زد و مژه هایش را به سرعت برای او تکان داد (تند تند پلک زد).

گذشته ساده: batted – حالت سوم: batted – سوم شخص مفرد در حال ساده: bats – اسم مصدر: batting

5. فعل bathe

معنی: استحمام کردن، آب تنی کردن

مثال:

I had to change the kids’ diapers and feed them and bathe them.

من مجبور شدم پوشک بچه ها را عوض کنم و به آنها غذا بدهم و آنها را استحمام کنم.

گذشته ساده: bathed – حالت سوم: bathed – سوم شخص مفرد در حال ساده: bathes – اسم مصدر: bathing

6. فعل be

معنی: بودن

مثال:

It’s cold today.

امروز هوا سرد است.

گذشته ساده: was / were – حالت سوم: been – سوم شخص مفرد در حال ساده: is – اسم مصدر: being

7. فعل bear

معنی: تاب آوردن، تحمل کردن، در بر داشتن

مثال:

He couldn’t bear to see the dog in pain.

او نمی توانست درد کشیدن سگ را تاب بی آورد.

گذشته ساده: bore – حالت سوم: born / borne – سوم شخص مفرد در حال ساده: bears – اسم مصدر: bearing

8. فعل beat

معنی: شکست دادن، ضربه زدن، ضرب و شتم کردن

مثال:

They saw him beating his dog with a stick.

آنها او را در حالی که با چوب سگ خود را می زد دیدند.

گذشته ساده: beat – حالت سوم: beaten – سوم شخص مفرد در حال ساده: beats – اسم مصدر: beating

9. فعل beautify

معنی: زیبا کردن، آراستن

مثال:

Money has been raised to beautify the area.

برای زیباسازی منطقه پول جمع شده است.

گذشته ساده: beautified – حالت سوم: beautified – سوم شخص مفرد در حال ساده: beautifies – اسم مصدر: beautifying

10. فعل become

معنی: شدن، تبدیل شدن به، درخور بودن

مثال:

I was becoming increasingly suspicious of his motives.

داشتم بیش از پیش به انگیزه های او مشکوک می شدم.

گذشته ساده: became – حالت سوم: become – سوم شخص مفرد در حال ساده: becomes – اسم مصدر: becoming

11. فعل befall

معنی: اتفاق بد برای کسی افتادن

مثال:

Should any harm befall me on my journey, you may open this letter.

اگر اتفاق بدی برای من در سفر افتاد، اجازه دارید این نامه را باز کنید.

گذشته ساده: befell – حالت سوم: befallen – سوم شخص مفرد در حال ساده: befalls – اسم مصدر: befalling

12. فعل beg

معنی: خواهش کردن، التماس کردن، گدایی کردن

مثال:

Ali begged her to stay, but she simply laughed and put her bags in the car.

علی به او التماس کرد که بماند، اما او فقط خندید و کیف هایش را داخل ماشین گذاشت.

گذشته ساده: begged – حالت سوم: begged – سوم شخص مفرد در حال ساده: begs – اسم مصدر: begging

13. فعل begin

معنی: آغاز کردن، آغاز شدن

مثال:

What time does the concert begin?

چه زمانی کنسرت آغاز می شود؟

گذشته ساده: began – حالت سوم: begun – سوم شخص مفرد در حال ساده: begins – اسم مصدر: beginning

14. فعل behave

معنی: رفتار کردن، درست رفتار کردن

مثال:

They behaved as if nothing had happened.

آنها طوری رفتار کردند که گویی اتفاقی نیفتاده بود.

گذشته ساده: behaved – حالت سوم: behaved – سوم شخص مفرد در حال ساده: behaves – اسم مصدر: behaving

15. فعل behold

معنی: مشاهده کردن، دیدن

مثال:

The new bridge is an incredible sight to behold.

پل جدید منظره ای باورنکردنی برای دیدن است.

گذشته ساده: beheld – حالت سوم: beheld – سوم شخص مفرد در حال ساده: beholds – اسم مصدر: beholding

16. فعل believe

معنی: باور کردن، معتقد بودن، ایمان داشتن

مثال:

He believes that all children are born with equal intelligence.

وی معتقد است که همه کودکان با هوش برابر به دنیا می آیند.

گذشته ساده: believed – حالت سوم: believed – سوم شخص مفرد در حال ساده: believes – اسم مصدر: believing

17. فعل belong

معنی: تعلق داشتن، مال کسی بودن

مثال:

After three years in Cambridge, I finally feel as if I belong here.

بعد از سه سال اقامت در کمبریج، بالاخره احساس می کنم انگار به اینجا تعلق دارم.

گذشته ساده: belonged – حالت سوم: belonged – سوم شخص مفرد در حال ساده: belongs – اسم مصدر: belonging

18. فعل bend

معنی: خم شدن، خم کردن

مثال:

I bent down and picked up the coins.

خم شدم و سکه ها را برداشتم.

گذشته ساده: bent – حالت سوم: bent – سوم شخص مفرد در حال ساده: bends – اسم مصدر: bending

19. فعل bereave

معنی: داغدار شدن، از دست دادن عزیزان

مثال:

Everyone who has been bereaved has to find his or her own way of coping.

هرکسی که داغدیده شده باید روش خود را برای کنار آمدن با آن پیدا کند.

گذشته ساده: bereft – حالت سوم: bereft – سوم شخص مفرد در حال ساده: bereaves – اسم مصدر: bereaving

20. فعل beseech

معنی: التماس کردن، خواهش کردن

مثال:

Stay a little longer, I beseech you!

کمی بیشتر بمان، التماس می کنم!

گذشته ساده: besought – حالت سوم: besought – سوم شخص مفرد در حال ساده: beseeches – اسم مصدر: beseeching

21. فعل bet

معنی: شرط بستن

مثال:

He regularly goes to the races and bets heavily.

او به طور مرتب به مسابقات می رود و به شدت شرط می بندد.

گذشته ساده: bet – حالت سوم: bet – سوم شخص مفرد در حال ساده: bets – اسم مصدر: betting

22. فعل betray

معنی: خیانت کردن، پشت کردن

مثال:

He was accused of betraying his country during the war.

وی به خیانت به کشورش در طول جنگ متهم شد.

گذشته ساده: betrayed – حالت سوم: betrayed – سوم شخص مفرد در حال ساده: betrays – اسم مصدر: betraying

23. فعل bid

معنی: مزایده کردن، تعیین قیمت برای چیزی کردن

مثال:

She knew she couldn’t afford it, so she didn’t bid.

او می دانست که توانایی پرداخت آن را ندارد، بنابراین در مزایده شرکت نکرد.

گذشته ساده: bid – حالت سوم: bid – سوم شخص مفرد در حال ساده: bids – اسم مصدر: bidding

24. فعل bind

معنی: بستن، صحافی کردن و دوختن

مثال:

They bound the packages with coloured ribbon.

آنها بسته ها را با روبان رنگی بسته بودند.

گذشته ساده: bound – حالت سوم: bound – سوم شخص مفرد در حال ساده: binds – اسم مصدر: binding

25. فعل bite

معنی: گاز گرفتن، گزیدن، نیش زدن

مثال:

He bit into the apple.

او به سیب گاز زد.

گذشته ساده: bit – حالت سوم: bitten – سوم شخص مفرد در حال ساده: bites – اسم مصدر: biting

26. فعل bleed

معنی: خونریزی کردن

مثال:

He was bleeding heavily.

او بشدت در حال خونریزی بود.

گذشته ساده: bled – حالت سوم: bled – سوم شخص مفرد در حال ساده: bleeds – اسم مصدر: bleeding

27. فعل bless

معنی: برکت دادن

مثال:

May God bless you.

خداوند به شما برکت دهد.

گذشته ساده: blessed – حالت سوم: blessed – سوم شخص مفرد در حال ساده: blesses – اسم مصدر: blessing

28. فعل blossom

معنی: گل دادن، دارای طراوت جوانی شدن

مثال:

The cherry tree is beginning to blossom.

درخت گیلاس داره شروع به گل دادن می کند.

گذشته ساده: blossomed – حالت سوم: blossomed – سوم شخص مفرد در حال ساده: blossoms – اسم مصدر: blossoming

29. فعل blow

معنی: فوت کردن، دمیدن، وزیدن، منفجر کردن

مثال:

The wind was blowing harder every minute.

باد هر دقیقه شدیدتر می وزید.

گذشته ساده: blew – حالت سوم: blown – سوم شخص مفرد در حال ساده: blows – اسم مصدر: blowing

30. فعل blur

معنی: تار شدن، تار کردن

مثال:

As she drifted into sleep, the doctor’s face began to blur.

همانطور که او به خواب فرو میرفت، چهره دکتر رو به تار شدن رفت.

گذشته ساده: blurred – حالت سوم: blurred – سوم شخص مفرد در حال ساده: blurs – اسم مصدر: blurring

31. فعل blush

معنی: از خجالت سرخ شدن

مثال:

I always blush when I speak in public.

من همیشه وقتی در جمع صحبت می کنم از خجالت سرخ می شوم.

گذشته ساده: blushed – حالت سوم: blushed – سوم شخص مفرد در حال ساده: blushes – اسم مصدر: blushing

32. فعل board

معنی: سوار شدن، پانسیون شدن

مثال:

At London airport she boarded a plane to Australia.

در فرودگاه لندن سوار هواپیما شد و به استرالیا رفت.

گذشته ساده: boarded – حالت سوم: boarded – سوم شخص مفرد در حال ساده: boards – اسم مصدر: boarding

33. فعل boast

معنی: به رخ کشیدن، خودستایی کردن

مثال:

Parents enjoy boasting about their children’s achievements.

والدین از به رخ کشیدن دستاوردهای فرزندانشان لذت می برند.

گذشته ساده: boasted – حالت سوم: boasted – سوم شخص مفرد در حال ساده: boasts – اسم مصدر: boasting

34. فعل boil

معنی: جوشیدن، جوشاندن

مثال:

Liquid nitrogen boils at a very low temperature.

نیتروژن مایع در دمای بسیار پایین می جوشد.

گذشته ساده: boiled – حالت سوم: boiled – سوم شخص مفرد در حال ساده: boils – اسم مصدر: boiling

35. فعل bow

معنی: سر فرود آوردن، تعظیم کردن

مثال:

They bowed to the Queen.

آنها در برابر ملکه تعظیم کردند.

گذشته ساده: bowed – حالت سوم: bowed – سوم شخص مفرد در حال ساده: bows – اسم مصدر: bowing

36. فعل box

معنی: بوکس بازی کردن، چیزی را در جعبه قرار دادن

مثال:

I boxed up some clothes and books to donate to charity.

مقداری لباس و کتاب در جعبه قرار دادم تا به خیریه اهدا کنم.

گذشته ساده: boxed – حالت سوم: boxed – سوم شخص مفرد در حال ساده: boxes – اسم مصدر: boxing

37. فعل bray

معنی: عر عر کردن، صدای خر درآوردن

مثال:

They suddenly started braying.

آنها ناگهان شروع به عر عر کردند.

گذشته ساده: brayed – حالت سوم: brayed – سوم شخص مفرد در حال ساده: brays – اسم مصدر: braying

38. فعل break

معنی: شکستن، در هم شکستن، خراب شدن

مثال:

The dish fell to the floor and broke.

ظرف به زمین افتاد و شکست.

گذشته ساده: broke – حالت سوم: broken – سوم شخص مفرد در حال ساده: breaks – اسم مصدر: breaking

39. فعل breathe

معنی: نفش کشیدن، استنشاق کردن

مثال:

I can hardly breathe.

به سختی میتوانم نفس بکشم.

گذشته ساده: breathed – حالت سوم: breathed – سوم شخص مفرد در حال ساده: breathes – اسم مصدر: breathing

40. فعل breed

معنی: زاد و ولد کردن حیوانات، پرورش دادن حیوانات

مثال:

His main income comes from breeding cattle.

درآمد اصلی وی از طریق پرورش گاو تأمین می شود.

گذشته ساده: bred – حالت سوم: bred – سوم شخص مفرد در حال ساده: breeds – اسم مصدر: breeding

41. فعل bring

معنی: آوردن، موجب شدن

مثال:

Bring me that knife.

آن چاقو را برای من بیاور.

گذشته ساده: brought – حالت سوم: brought – سوم شخص مفرد در حال ساده: brings – اسم مصدر: bringing

42. فعل broadcast

معنی: منتشر کردن، پخش کردن

مثال:

The ceremony was broadcast on the internet.

مراسم از طریق اینترنت پخش شد.

گذشته ساده: broadcast – حالت سوم: broadcast – سوم شخص مفرد در حال ساده: broadcasts – اسم مصدر: broadcasting

43. فعل brush

معنی: مسواک زدن، برس زدن، به آرامی یا از روی بی دقتی چیزی را لمس کردن

مثال:

She brushed her hair with long, regular strokes.

او با حرکات منظم و طولانی موهای خود را برس زد.

گذشته ساده: brushed – حالت سوم: brushed – سوم شخص مفرد در حال ساده: brushes – اسم مصدر: brushing

44. فعل build

معنی: ساختن، بنا کردن

مثال:

The birds built their nest in the tree.

پرندگان لانه خود را در درخت بنا کردند.

گذشته ساده: built – حالت سوم: built – سوم شخص مفرد در حال ساده: builds – اسم مصدر: building

45. فعل burn

معنی: سوختن، سوزاندن، آتش زدن

مثال:

Nancy burned his old love letters.

نانسی نامه های عاشقانه قدیمی او را سوزاند.

گذشته ساده: burnt / burned – حالت سوم: burnt / burned – سوم شخص مفرد در حال ساده: burns – اسم مصدر: burning

46. فعل burst

معنی: ترکیدن، از هم پاشیدن

مثال:

I hate it when balloons burst.

از ترکیدن بادکنک متنفرم.

گذشته ساده: burst – حالت سوم: burst – سوم شخص مفرد در حال ساده: bursts – اسم مصدر: bursting

47. فعل bury

معنی: دفن کردن، خاک کردن

مثال:

His father is buried in the cemetery on the hill.

پدرش در قبرستان روی تپه به خاک سپرده شده است.

گذشته ساده: buried – حالت سوم: buried – سوم شخص مفرد در حال ساده: buries – اسم مصدر: burying

48. فعل bust

معنی: شکستن، خراب کردن، دستگیر کردن

مثال:

The police busted him because they think he’s involved with a terrorist group.

پلیس او را دستگیر کرد زیرا فکر می کند او با یک گروه تروریستی همدست است.

گذشته ساده: busted / bust – حالت سوم: busted / bust – سوم شخص مفرد در حال ساده: busts – اسم مصدر: busting

49. فعل buy

معنی: خریدن

مثال:

He bought his mother some flowers.

او برای مادرش چند گل خرید.

گذشته ساده: bought – حالت سوم: bought – سوم شخص مفرد در حال ساده: buys – اسم مصدر: buying

50. فعل buzz

معنی: وز وز کردن، به صدا در آوردن زنگ

مثال:

I can hear something buzzing.

می توانم صدای وزوز چیزی را بشنوم.

گذشته ساده: buzzed – حالت سوم: buzzed – سوم شخص مفرد در حال ساده: buzzes – اسم مصدر: buzzing

 

نگارش شده توسط سایت آموزش زبان انگلیسی روزانه

0 نظر
Inline Feedbacks
مشاهده همه نظرات